ممنون که هستی

ساخت وبلاگ

تا حالا شده عکس های عزیزانتون رو ببینید، از لبخندشون توی عکس ذوق کنید و دنبال بهترین عکس برای بک گراندتون بگردید، ولی یهو این وحشت با پتک بخوره توی صورتتون، که یه روزی میاد که با دیدن این عکس ها از دلتنگی، اشک می ریزید؟ 

من فقط سیزده ساعته که بابام رو ندیدم

ممنون که هستی...
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:04

می رم سونوگرافی ، با کلی استرس، جواب رو که میده دستم، توی برگه جواب ، چشمام فقط یه جمله رو می بینه«فولیکول بالغ رویت نشد» دنیا توی سرم خراب میشه، معنیش اینه که این ماه هم پر، این ماه هم نمیشه، برگه رو می ندارم ته کیفم و به این فکر سرراهم چی گیر میارم بخورم که حالم بهتر بشه و خیلی هم وقتم رو میگیره که زودتر برسم خونه تا بچه ها شوهرمو خل نکردن. چند روز بعد، روزی که کیفم رو خالی می کنم روی تخت تا آت اشغال ها رو بریزم دور و یه سر و سامونی بهش بدم، برگه ی سونوگرافی رو دوباره باز می کنم و جمله های دیگه رو هم نگاه می کنم« مایع آزاد در لگن دیده نشد، ضخامت آندومتر طبیعی ست، اندازه ی اندام ها طبیعی ست، ضایعه ی فضا گیر مشاهده نشد» و به این فکر می کنم که هر کدوم ازین جمله ها، آرزوی کیه؟ ممنون که هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت: 16:24

می دونم نوشتن از آسیب های روانی خیلی مده، می دونم روش خوبیه برای جذب مخاطب ، ولی ازونجایی که کسی اینجا رو نمی خونه، می تونم بدون ترس از قضاوت شدن بنویسم( اگه واقعاً فکر می کنی کسی نمی خونه، پس این توضیح اولیه و تبرئه ی پیش از محکومیت چی بود؟ چند چندی با خودت؟) ۱_قسمت گند کمال گرایی ، نپذیرفتن کوچک ترین ایراده، با کمترین انتقاد، به مرحله ی ویرانی میرسی، روزی هزار بار به دیگران ، با نهایت صداقت میگی: همین که تو داری تلاش می کنی، ولو نتیجه نقص داشته باشه، برام کافیه، کافی که چه عرض کنم، بی نظیره. ولی به خودت که میرسه، نه دیگه ،ماجرا عوض میشه، کمترین نقص، مساویه با شکست مطلق ، با نابودی، با از دست دادن همه چی( اون جمله‌ی مزخرف که: من کار ندارم با هیجده بهترین نمره ی کلاس شدی، تو چرا باید دونمره غلط داشته باشی) ۲_ ترس ها، وای امان از ترس ها، که بیشترشون ناشی از ندونستنه، ناشی از پیش بینی آینده و فاجعه سازی های احمقانه، مسیری که هزار رفتی و می بینی آینده به اون وحشتناکی که فکر می کردی نیست ۳_ حس ضعف ، خستگی ، ناتوانی ، کی تمام میشه ؟ کی این برق دزدی کوفتی تمام میشه؟ کی این انرژی بی نهایت درونی به جای این که خرج فرسوده کردن درونم بشه، خرج فعال سازی توانایی هام میشه؟ لعنتی سی و سه سالمه و شش ساله دارم جون می کنم برای قطع این درخت بائوباب ، چرا تمام نمیشه؟ ۴_ اگه همون طور که خیلی ها برام درد و دل می کنند و خیلی خردمندانه بهشون مشاوره می دادم، به خودم هم قرار بود مشاوره بدم، تمام قد می ایستادم و به احترام خودم دست می زدم( غیر از رابطه م با پسر بزرگم) ولی حتی اینجا هم نمی تونم، نمی تونم، من نقص دارم، پس مایه ی ننگ جامعه ی بشری ام گه ممنون که هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1402 ساعت: 17:22

۱_ داریم کسی که داشته باشه تجربه خاموش کردن ارادی ذهن رو؟ که ذهن از این دویدن دائم و چیدن مقدمات و گرفتن نتیجه های مختلف و سرگردانی بینشون دربیاد، خاموش بشه و بتونی دقایقی زندگی کنی بدون این که این چرخ دنده‌ها با سرعت هزار بر ثانیه دور خودشون بدون؟ داریم؟ ۲_خیلی وقت پیش استاد بهم گفت ذهن جوالی داری، اون قدر که سر خودت رو هم کلاه می ذاره  ۳_دلم می خواد از غم بزرگ رابطه ی بین اوبی وان و آناکین بگم ، اول کسی باشه که بفهمه، دیده باشه و تجربه کرده باشه ، دوم این که ذهن لعنتی خفه خون بگیره و در باب بی ارزشی ش داد سخن نده ۴_ از سوم دبیرستان این مونده توی دلم که این رابطه چقدر پیچیده بود، این که آناکین به اوبی وان به چشم پدر نگاه می کنه و اوبی وان به آناکین به چشم برادر، چقدر دردناک، چقدر دردناک ۵_ولی من همیشه اعتقاد داشتم اوبی وان عقل و خرد آناکین بود و پادمه قلب و احساسش، هر گندی که آناکین زد، زمانی بود که اوبی وان نبود. ۶_اینا عوارض دیدن سریال اوبی وان بود، سریال همه ی تلاشش رو گذاشت روی تحریک حس نوستالژیک مخاطب و بی شکل بی رحمانه ای موفق بود ۷_ بعد از دیدن فیلم یا سریال شدیدا احتیاج به حرف زدن درباره ش دارم ، سر همین یکی از دوست هام رو معتاد دکتر هو کردم:) فقط برای این که با هم بشینیم از داستان ریور سانگ لذت ببریم ۸_چرا الان ، بعد از این همه مدت اومدم اینا رو نوشتم ؟ چون نمی خواستم توی جایی که به نام خودم شناخته میشم اینا رو بنویسم، دلم می خواست بنویسم، بدون اینکه بعدش بخوام برگردم و ویرایش کنم، رهای رها ۹_دهه ی اول محرم و سطح دغدغه های من ( اینا صدای همون دهنه که محض رضای خدا یه لحظه خفه خون نمی گیره) ۱۰_درگیرم، درگیر یه خستگی و ناتوانی عجیب ممنون که هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 11 مهر 1401 ساعت: 19:22

جودی ابوت یه جمله ای داره که میگه: اتفاق های بزرگ و سخت نیستن که آدمو از پا میندازن، اتفاقاتی ریز و ریز و پشت سر هم و کوچیکه کوچیکه کن یه جایی دیگه نفستو می بره و از پا می ندارن( نقل به مضمون)  الان محاصره شده بیا اتفاق های نه چندان کوچک و نه چندان بزرگم ، که تموم نفس کشیدنو ازم گرفتن و گاها ا ممنون که هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 87 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:42

وقتی کسی رو دوست داری، هی می خوای درباره ش حرف بزنی،اگه نشه ، هی می خوای ازش بشنوی،  می گردی ببینی کجا حرفی هست ازش، بری اونجا بشینی، حتی اگه خودتو باور نکنی 

من منتظر شب هشتم ماهم ...

ممنون که هستی...
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 78 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:42

لینک به لینک، ازین وبلاگ به اون یکی می پرم، بعضی ها وبلاگ هایی ان که قبلاً می خوندم و ولشون کردم و بعضی ها هم جدیدن. از هر کدوم یکی دو پست میخونم، عموما پس‌م می زنن، صدای توی ذهنم اصلا بنای راه اومدن نداره: این چقدر تلخه، همه ش داره از بدبختی و سیاهی می نویسه، اون یکی چقدر از خودش خوشش میاد، کم تعر ممنون که هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 86 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:42

شما برو به هرکی می خوای بگو که " من موقع ظرف شستن، آشپزی کردن و جمع و جور کردن، فلسفه گوش میدم" یا بهت می خنده یا به سلامت عقلت شک می کنه، بدانید و آگاه باشید من موقع حلقه بازی و پازل ساختن و ورزش صبحگاهیِ پاشو پاشو کوچولو ام فلسفه گوش میدم:]


 

پ.ن: اینا عقوبت اون زمانیه که می نشستی وارکرفت بازی می کردی و درس نمی خوندی.

- آخه من موقع وارکرفت هم فلسفه گوش می کردم:)

ممنون که هستی...
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 94 تاريخ : جمعه 3 بهمن 1399 ساعت: 0:52

ریشه ی خشم برای من استیصاله، لحظه ای که حس می کنی توی یه دایر گیر کردی و نمی تونی ازش بزنی بیرون حس می کنم باید یه نقطه ای ازین دایره شکستنی باشه ، که بتونی بشکنیش و بزنی بیرون، حتی الان ، در اوج خشم ممنون که هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 92 تاريخ : جمعه 3 بهمن 1399 ساعت: 0:52

بیرون همه چی روی دور تنده، توی خیابونا، سرکار، پارک ها ، مغازه ها، همه دارن تند را همیرن، کار می کنن، خرید می کنن، می رن که به یه جای برسن، یه کاریو انجام بدن ، می دون، عجله دارن و مشغولند. همه می کار ممنون که هستی...ادامه مطلب
ما را در سایت ممنون که هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0isharand بازدید : 83 تاريخ : جمعه 3 بهمن 1399 ساعت: 0:52